نامدی نامدی ، یارا دیر شد صبرم از حد گذشت جانم پیر شد چشمم تار شد دل بیمار شد آب از سر گذشت و من کارم زار شد آب از سر گذشت و من کارم زار شد آتشی از غمت در جانم شکفت آسمان با دلم از عشق تو گفت ای دلدار من، گل رخسار من خورشیدی بر آمد از شام تار من خورشیدی بر آمد از شام تار من دل به دریا بزن یار با من بمان قید دنیا بزن یار با من بمان مهرت در دلم، قهرت مشکلم از عشقت سرشته یارا آب و گلم از عشقت سرشته یارا آب و گلم