دیشب من و فلفلی رفتیم به باغ ملی خانم از راه رسیده با شلوار و شلیته با چادر و با پیچه، با فیس و با افاده رو صندلی نشسته، یه بستنی میل کرده خوب مردمو سر کرده گفتش بریم به گردش آهای آهای مرتیکه زود باش بیار درشکه داد می زد و اخم می کرد می گفت و قر قر می زد درشکه رو کی ساخته؟ اون مرتیکه چی ساخته؟ شاگرد آقا ساخته اون سگ پدر چی ساخته با چوب نعنا ساخته چه قدر قراضه ساخته محله خرابیه کوچه دست انداز داره نخوری زمین چاله و چوله داره نخوری زمین مردمونش مفنگین دودین و منقلین هوا چه قدر دم کرده نفس واسم نمونده فوتم بکن بی دست و پا بادم بزن بی دست و پا عطر و گلاب بهم بزن این جا رو نگاه پیف، پیف، پیف اون جا رو نگاه پیف، پیف، پیف خیلی خرابم آقاجون بگیر منو نذار بیفتم آقاجون بگیر منو از گردن حشیشی بالا می رفت شیپیشی فریاد زد بگیرید این نره اژدها را یک سوری شکم دوست این جمله را به من گفت و الکبک و الفسنجون و البره و کبابا می گفت مشتی تنبل آسایش دو گیتی بنداز منو تو پیتی تا بنگرم هوا را اون مرد پر مدعا دمر شده تو سفره می لمبونه هر چی هست با چهارتا دست و پاها داد میزنه داش اکبر کل اصغر داد میزنه داش اکبر کل اصغر رد کن بیاد به پیشم اون دوری حلوا را تا شیخ ما چنین است بعد از نماز برگو رحمت به شمر و خوری قتال کربلا را