نغمه ي تلخي رو باز داره مي خونه باد زير لب پر شده غصّه و غم تو سکوت و سياهيه شب دستاي باد رو تن خاک ميکشن فرشي از پيکر پرپر غنچه ي پاک تو دل شب صورت ماه شده پنهون پشت پرده ي ابراي سرد سياه امّا آخر يه روز مي ره غم از دلا خورشيد عشق بازم مي تابه اون بالا مي شينه اشک شوق به روي گونه ي سرخ گلا وقتي خورشيد مياد سر ميان غصّه ها دوباره عطر ياس مي پيچه هر کجا چشماي منتظر ميشن از دام شب ديگه رها ابراي تيره و شباي سرد و تار ميخوان انگار بشن هميشه موندگار قلبا شکستن و واسه طلوع عشق بي قرار امّا آخر يه روز مي ره غم از دلا خورشيد عشق بازم مي تابه اون بالا مي شينه اشک شوق به روي گونه ي سرخ گلا وقتي خورشيد مياد سر ميان غصّه ها دوباره عطر ياس مي پيچه هر کجا چشماي منتظر ميشن از دام شب ديگه رها وقتي خورشيد مياد سر ميان غصّه ها دوباره عطر ياس مي پيچه هر کجا چشماي منتظر ميشن از دام شب ديگه رها