کن شتاب ای اسب مهربان من اسب محنت کش خسته جان من دیگر به مقصد راهی نمانده کن شتاب ای اسب با وفای من ای غافل از عشق و ماجرای من عشقی که ما را اینجا کشانده از مرز و بوم غم دیگر گذشتیم اکنون به شهر شادی روانیم کان همتی تا در پیچ و خم راه از پا نیفتیم حیران نمانیم اسب من اسب سپید من به تندی زین بیراهه بگذر اسب من اسب سپید من بانگ شادی از دل برآور اسب سپید من با تو چه شبها بودم آواره در این کوه و صحرا از ترس جور و خشم ستمگر اسب سپید من از تو چه پنهان گشتم از دهکده چندی گریزان شدم نهان از چشم ستمگر اکنون بود روز آزادی ما دنیا بود شاد از شادی ما زنجیر محنتها از هم گسسته بربست غم رفت از خانه ما اسب من اسب سفید من به تندی زین بیراهه بگذر اسب من اسب سپید من بانگ شادی از دل برآور