بزرگ بود و از اهالی امروز بود و باتمام افق های باز نسبت داشت و لحن آب و زمین را چه خوب می فهمید صداش به شکل حزن پریشان واقعیت بود و پلک هاش مسیر نبض عناصر را به ما نشان داد و دست هاش ، هوای صاف سخاوت را ، ورق زد و مهربانی را ، به سمت ما کوچاند و او به شیوه باران پر از طراوت تکرار و او به سبک درختان ، میان عافیت نور منتشر می شد همیشه کودکی باد را صدا می زد همیشه رشته صحبت را، به چفت آب گره می زد و بارها دیدیم ، که با چه قدر سبد برای چیدن یک خوشه ی بشارت رفت ولی نشد ، که روبروی وضوح کبوتران بنشیند و رفت تا لب هیچ و پشت حوصله نورها دراز کشید و هیچ فکر نکرد که ما میان پریشانی تلفظ درها برای خوردن یک سیب چه قدر تنها ماندیم بزرگ بود و هست بزرگ بود و هست بزرگ بود و هست بزرگ بود و هست بزرگ بود و هست