تو ز دیار من آمدی سکوت جانم به هم زدی شیشهء غم به تلنگری ، زدی شکست چو نغمه ای بیش و کم زدی بـه دل ریشـم تـو چنگ زدی روشنی چشمون تو ، به دل نشست هـوای من شد هوای تو صدای من شد صدای تو تپیـدن قـلب بـه خاطـرت کـشیــدن درد بـــرای تـو ای گل یاس سپید من ای طلوع خورشید من عطر تن تو به جان من ، چه خوش نشست ای تو هم گریهء دلپذیر ای تو صفای دل اسیر بی تو ای آیت زندگی ، دلم شکست اگـه نفس بود برای تـو غم هوس بود برای من اگــه عـزیز بود برای تـو حرف و حدیث بود برای من