آینده ای عظیم پیشینه ای بزرگ چون کوه ها بلند چون ابرها سترگ این داستان توست ای راویِ کهن در گوش من بخوان ای مادر ، ای وطن آتش گرفته ایم ققنوسمان چه شد خاموش مانده شب فانوسمان چه شد خورشید را ببین خوابیده روی بام چیزی نمانده است تا صبح انتقام خورشید را ببین خوابیده روی بام چیزی نمانده است تا صبح انتقام فریاد می زند با (موی) بسته ماه سرو بدون سر آبانِ بی کلاه فریاد می زنم با مشتِ پر ز خشم حتی بدون (لب) حتی بدون چشم از ما چه مانده است غیر از حدیثِ خون یک چشم غرقِ آب یک چشم خیسِ خون خورشید را ببین خوابیده روی بام چیزی نمانده است تا صبح انتقام خورشید را ببین خوابیده روی بام چیزی نمانده است تا صبح انتقام