می شود بی هدف به راه افتاد تو اگر یار و همسفر باشی می شود خنده زد به غم تو اگر خیره در چشم های تَر باشی که در اینجا نگاه ها سردند ♪ می توانم به جات بنویسم هر شب از خنده هات بنویسم شاعرِ چشم هات باشم و تو خالقِ صاحبِ اثر باشی چشم های تو شاعرم کردند ♪ می توانم شرورتر باشم یک قشون گرچه یک نفر باشم رو به صد نیزه بی سپر باشم تو اگر کوهِ پشت سر باشی که مهم نیست لشکر آوردند می گذارم که درد در بزند سار از آشیانه پر بزند باغبان هم به من تبر بزند تو که سازنده ی تبر باشی تو نباشی درخت ها زردند مثل خورشید سر برآوردی می روی تا دوباره برگردی از پسِ شب طلوع خواهی کرد که خودت علت سحر باشی همه از راه رفته برگردند اگر این احتمال امکان داشت یا که می شد به هرچه ایمان داشت با دو تا چشمِ ناب معجزه گر بله می شد پیامبر باشی حیف پیغمبران همه مَردند ♪ تو که دانای کُل هر متنی تو که معنای سلطه بر شعری پس بعید است از غمِ این متن از غم شعر بی خبر باشی بی تو این واژه ها پُر از دردند ای که بالت در آسمان مصلوب ای سکوتِ تو دشمنِ آشوب توی آغوش خود اسیرم کن که در این حبس بال و پر باشی همه دنبال سنگ می گردند ♪ می توانم شرورتر باشم یک قشون گرچه یک نفر باشم رو به صد نیزه بی سپر باشم تو اگر کوهِ پشت سر باشی که مهم نیست لشکر آوردند می گذارم که درد در بزند سار از آشیانه پر بزند باغبان هم به من تبر بزند تو که سازنده ی تبر باشی تو نباشی درخت ها زردند