در بستر غم می توان خفت بعد از تو هم با دل سخن ها می توان گفت بعد از تو هم این سوز هجران هرگز نمی آید به پایان بی تو هم این عشق بی فرجام من شاید که پا بر جا بماند یا نماند بی تو هم دریای بی آرام دل شاید به طوفانم کشاند یا براند من که رسوای دل هستم کی ز غم پروا کنم میروم عشق و وفا را بعد از این رسوا کنم دل به دریا میزنم تا که دل دریا کنم دل کی شود آزاد از این غم فریاد از این دل داد از این غم جز غم چه بود این عشق رسوا شد هستی ام بر باد از این غم بعد از تو هم در بستر غم می توان خفت بعد از تو هم با دل سخن ها می توان گفت بعد از تو هم این سوز هجران هرگز نمی آید به پایان بعد از تو هم این سوز هجران هرگز نمی آید به پایان من که رسوای دل هستم کی ز غم پروا کنم میروم عشق و وفا را بعد از این رسوا کنم دل به دریا میزنم تا که دل دریا کنم