من بی می ناب زیستن نتوانم بی باده کشی بار تن نتوانم من بنده ی آن دمم که ساقی گوید یک جام دگر بگیر و من نتوانم من بی می ناب زیستن نتوانم بی باده کشی بار تن نتوانم من بنده ی آن دمم که ساقی گوید یک جام دگر بگیر و من نتوانم یک جام پر از شراب دستت باشد تا حاله منه خراب دستت باشد این چند هزارمین شبه بیداری ست ای عشق فقط حساب دستت باشد من آمده ام که با تو راهی بشوم آنی که تو از دلم بخواهی بشوم دریا بغلم کن بغلم کن دریا میخواهم از این به بعد ماهی بشوم من بی می ناب زیستن نتوانم بی باده کشی بار تن نتوانم من بنده ی آن دمم که ساقی گوید یک جام دگر بگیر و من نتوانم من بی می ناب زیستن نتوانم بی باده کشی بار تن نتوانم من بنده ی آن دمم که ساقی گوید یک جام دگر بگیر و من نتوانم زان می که شراب جاودانی ست بخور سرمایه عیش این جهانی ست بخور سوزنده چو آتش ست لیکن غم را بررنده چو آب زندگانی ست بخور امروز به فردا نرسد میمیرد خوابی که به رویا نرسد میمیرد از شوقه رسیدن ست جاری شده ایم رودی که به دریا نرسد میمیرد من بی می ناب زیستن نتوانم بی باده کشی بار تن نتوانم من بنده ی آن دمم که ساقی گوید یک جام دگر بگیر و من نتوانم من بی می ناب زیستن نتوانم بی باده کشی بار تن نتوانم من بنده ی آن دمم که ساقی گوید یک جام دگر بگیر و من نتوانم یک جام دگر بگیر و من نتوانم