اینجا بر تخته سنگ پشت سرم نارنجزار رو در رو دریا مرا میخواند سرگردان نگاه میکنم می آیم، میروم آنگاه در می یابم که همه چیز یکسان است و با این حال نیست ♪ آسمان روشن و آبی، کنون ابر و ملال انگیر سپید پوشیده بودم، با موی سیاه اکنون سیاه جامه ام، با موی سپید می آیم، میروم می اندیشم که شاید خواب بوده ام می اندیشم که شاید خواب دیده ام خواب بوده ام، خواب دیده ام ♪ عطر برگ های نارنج چون بوی تلخ خوش کُندر رو در رو دریا مرا میخواند می اندیشم، که شاید خواب بوده ام می اندیشم، که شاید خواب دیده ام، خواب دیده ام اما همه چیز یکسان است و با این حال نیست ♪ آسمان، روشن و آبی کنون تلخ و ملال انگیر سفید پوشیده بودم، با موی سیاه اکنون سیاه جامه ام، با موی سپید می آیم، میروم می اندیشم که شاید خواب بوده ام می اندیشم که شاید خواب دیده ام خواب بوده ام، خواب دیده ام ♪ عطر برگ های نارنج چون بوی تلخ خوش کُندر رو در رو دریا مرا میخواند می اندیشم که شاید خواب بوده ام می اندیشم که شاید خواب دیده ام، خواب بوده ام اما همه چیز یکسان است و با این حال نیست