تا که پاییزم نیومده تا که برگهام نریختن دندون عقل در نیومده با لشکرغم درنیاویختم تا از جوونیه مونده فلک ، فاتحه اش رو نخونده تا که آتیش زمونه فرصت هامون رو نسوزونده بیا ، نجاتم بده ، از کنکاشهای بیهوده ام بیا، خاموش کن سیگار بد بینی رو در نیمه پر لیوان من بیا تا دورهم باشیم نه دور از هم بیا که وقت تنگه تنگ تر از تنگناهای پر پیچ و خم اصلا این حرفهای شاعرانه به ما نیومده عزیزم بیا تا تو لیوانی که دوست داری برات چایی بریزم تا که پاییزم نیومده تا برگهام نریختن دندون عقل در نیومده با لشکرغم درنیاویختم تا از جوونیه مونده فلک ، فاتحه اش رو نخونده تا که آتیش زمونه فرصت هامون ونسوزونده بیا ، رگبار بزن در این هوای آلوده ذهن بیمار من بیا، خاموش کن سیگار بد بینی و در نیمه پر لیوان من بیا