امید و خاطره دو عامل دلتنگی قهرمانا زودتر میمیرن تو قصه های صمد بهرنگی روزای بچگی یه جورایی روشن ترن فوتبالیستاش آدم تر و بستنیاش هم خوش مزه ترن وقتی نوستالژیک میشم از خودم بدم میاد آدمی که فردا نداره فقط باس دیروز یادش بیاد هیچ وقت هیچ کس نتونست چیزی به من یاد بده یکی بیاد منو از دست خودم نجات بده ستاره ستاره بیا بیرون شبو روشن کن ستاره ستاره شب شد بیا بیرون همه یه جورایی گرفتارن همه یه جورایی درگیرن پرنده ها زنجیر به آسمون آبی و رنگا رو بوم نقاشی اسیرن شیفته ی ماتریالیسم و دیلکتیک بعد گرفتار متنی شدیم و بحثای هرمنتیک وقتی فلسفیک میشم از خودم بدم میاد برای فرار از واقعیت دیگه چیزی یادم نمیاد یکی بیاد یه چیزی به این آقاهه بگه یکی منو از دست خودم نجات بده ستاره ستاره بیا بیرون شبو روشن کن ستاره ستاره شب شد بیا بیرون ستاره ساره بیا بیرو شبو روشن کن ستاره ستاره شب شد بیا بیرون سو استفاده از امکانات دولتی یه راه حل مطمئن برای رسیدن به خوشبختی پول که خوش بختی نمیاره ولی نداشتنش بدبخت میکنه این چیزا دست ما نیست خدا روزی رو قسمت میکنه از این حرفای جبر و اختیار بدم میاد شما مجبوری که همیشه از اختیار خوشت بیاد یکی بیاد یه شربتی قرصی دوایی به ما بده یکی منو از دست خودم نجات بده ستاره ساره بیا بیرو شبو روشن کن ستاره ساره بیا بیرو شبو روشن کن ستاره ساره بیا بیرو شبو روشن کن ستاره ساره شب شد بیا بیرون امید و خاطره دو عامل دلتنگی