آه ای رفیق از چه فراموش کرده ای آه ای رفیق آن را که نقد هستی خود پاک باخته آن را که غم خریده و شادی فروخته آن را که چون شراره به یک لحظه سوخته اما به حال سوخته یک عمر ساخته اما به حال سوخته یک عمر ساخته آه ای رفیق آه ای رفیق نان گرم سفره ام را با تو قسمت کردم ای دوست هر چه بود از من گرفتی غیر آه سردم ای دوست آه ای رفیق آه ای رفیق دشمن من بودی ای رفیق رهم دشمن این قلب پاک و بی گنهم نام تو فانوس هر مسافر شب از چه نتابیدی بر شب سیهم آه ای رفیق آه ای رفیق دشمن من بودی ای رفیق رهم دشمن این قلب پاک و بی گنهم نام تو فانوس هر مسافر شب از چه نتابیدی بر شب سیهم آه ای رفیق آه ای رفیق آه ای رفیق آه ای رفیق