ما لُعْبَتکانیم و فلک لُعْبَت باز از روی حقیقتی نه از روی مَجاز یک چند درین بساط بازی کردیم رفتیم به صندوقِ عدم یک یک باز یک یک باز یک یک باز یک یک باز ما لُعْبَتِکانیم و فلک لُعْبَت باز از روی حقیقتی نه از روی مَجاز یک چند درین بساط بازی کردیم رفتیم به صندوقِ عدم یک یک باز یک یک باز یک یک باز یک یک باز ♪ یک چند به کودکی به استاد شدیم یک چند به استادی خود شاد شدیم پایانِ سخن شنو که ما را چه رسید از خاک در آمدیم و بر باد شدیم بر باد شدیم بر باد شدیم بر باد شدیم ♪ ای بس که نباشیم و جهان خواهد بود نی نام ز ما و نه نشان خواهد بود زین پیش نبودیم و نَبُد هیچ خلل زین پس چو نباشیم همان خواهد بود همان خواهد بود خواهد بود خواهد بود خواهد بود هنگامِ سپیده دم خروسِ سحری دانی که چرا همی کند نوحه گری یعنی که نموند در آیینه صبح کز عمر شبی گذشت و تو بی خبری تو بی خبری تو بی خبری تو بی خبری تو بی خبری تو بی خبری تو بی خبری تو بی خبری