شاید او باز به شهر آمده آشوبم باز، آشوبم باز که از آشفتگی پنجره ها می ترسم ، می ترسم بوی زلفش همه جا هست، ببینید ببینید مرا من از آوارگیِ خاطره ها می ترسم می ترسم، می ترسم در دلِ آینه ام، جانِ هوا زخمی بود چشم بر راهِ وداع، گریه کنان می رفتم لحظه ی رفتنِ تو وزشِ باران بود خسته در سردترین فصلِ زمان، می رفتم پشتِ هر بوسه تو را، یادِ تو را، می جستم دل، به هر عطرِ غمِ خاطره ای می بستم عشق، در حافظه ام، پلک نمی زد تا صبح، چشم، بر پنجره ی دلهره ای می بستم پشتِ هر بوسه تو را، یادِ تو را، می جستم دل، به هر عطرِ غمِ خاطره ای می بستم عشق، در حافظه ام، پلک نمی زد تا صبح، چشم، بر پنجره ی دلهره ای می بستم در دلِ آینه ام، جانِ هوا زخمی بود، چشم بر راهِ وداع، گریه کنان می رفتم لحظه ی رفتنِ تو، وزشِ باران بود، خسته! در سردترین فصلِ زمان، می رفتم