سیمین بری گل پیکری آری از ماه و گل زیباتری آری همچون پری افسونگری آری دیوانهٔ رویت منم چه خواهی دگر ازمن سرگشتهٔ کویت منم نداری خبر از من سیمین بری گل پیکری آری از ماه و گل زیباتری آری همچون پری افسونگری آری دیوانهٔ رویت منم چه خواهی دگر ازمن سرگشتهٔ کویت منم نداری خبر از من هرشب که مه درآسمان گردد عیان دامن کشان گویم به او راز نهان که با من چه ها کردی به جانم جفا کردی هرشب که مه درآسمان گردد عیان دامن کشان گویم به او راز نهان که با من چه ها کردی به جانم جفا کردی هم جان و هم جانانه ای اما در دلبری افسانه ای اما اما ز من بیگانه ای اما آزرده ام خواهی چرا تو ای نو گل زیبا افسرده ام خواهی چرا تو ای آفت دلها