معشوقه به سامان شد معشوقه به سامان شد تا باد چنین بادا تا باد چنین بادا کفرش همه ایمان شد کفرش همه ایمان شد تا باد چنین بادا تا باد چنین بادا معشوقه به سامان شد معشوقه به سامان شد تا باد چنین بادا تا باد چنین بادا کفرش همه ایمان شد کفرش همه ایمان شد تا باد چنین بادا تا باد چنین بادا یاری که دلم می خست، در بر رخ ما می بست غمخواره یاران شد، تا باد چنین بادا تا باد چنین بادا تا باد چنین بادا تا باد چنین بادا تا باد چنین بادا زان خشم دروغینش، زان شیوه شیرینش عالم شکرستان شد عالم شکرستان شد عالم شکرستان شد تا باد چنین بادا تا باد چنین بادا تا باد چنین بادا تا باد چنین بادا قهرش همه رحمت شد قهرش همه رحمت شد زهرش همه شربت شد ابرش شکرافشان شد تا باد چنین بادا تا باد چنین بادا شب رفت صبوح آمد شب رفت صبوح آمد غم رفت فتوح آمد غم رفت فتوح آمد شب رفت صبوح آمد شب رفت صبوح آمد غم رفت فتوح آمد غم رفت فتوح آمد غم رفت فتوح آمد شب رفت صبوح آمد، غم رفت فتوح آمد خورشید دُر اخشان شد، تا باد چنین بادا تا باد چنین بادا تا باد چنین بادا عید آمد و عید آمد، یاری که رمید آمد یاری که رمید آمد عید آمد و عید آمد عید آمد و عید آمد، یاری که رمید آمد عیدانه فراوان شد عیدانه فراوان شد تا باد چنین بادا تا باد چنین بادا تا باد چنین بادا معشوقه به سامان شد معشوقه به سامان شد تا باد چنین بادا تا باد چنین بادا خاموش که سرمستم خاموش که سرمستم، بربست کسی دستم خاموش که سرمستم، بربست کسی دستم اندیشه پریشان شد اندیشه پریشان شد اندیشه پریشان شد تا باد چنین بادا تا باد چنین بادا تا باد چنین بادا