تا دو چشم خود را به هم زدم من عمر من چه طی شد ابر نو بهاری ندیده باران ، وقت برف دِی شد تا که سرنوشتم نوشته شد ، ذات من به غم ها سرشته شد شوق امروز و هر روز من چرا ؟ رنج دیروز و روز گذشته شد عمر شیرین چرا فرصتی غیر آه و دمی نیست جز محبت قبایی برازندة آدم نیست اساس زندگی عشقِ ، به درگاه الهی بندة عشقِ جهان وامانده و درماندة عشقِ خدا خود عشقِ و فرماندة عشقِ بساط کهکشان عشقِ ، سپهر و آسمان عشقِ فلک زایده و زایندة عشقِ ، که ایزد منبع و تابندة عشقِ عمرِ کوتاه ما ، عمرِ کوتاه شب ، دَم به روی برگِ قصة زندگی ، قصة برگِ گُل با هجوم تَگرگِ عمرِ کوتاه ما ، عمرِ کوتاه شب ، دَم به روی برگِ قصة زندگی ، قصة برگِ گُل با هجوم تَگرگِ تا دو چشم خود را به هم زدم من عمر من چه طی شد ابر نو بهاری ندیده باران ، وقت برف دِی شد تا که سرنوشتم نوشته شد ، ذات من به غم ها سرشته شد شوق امروز و هر روز من چرا ؟ رنج دیروز و روز گذشته شد عمر شیرین چرا فرصتی غیر آه و دمی نیست جز محبت قبایی برازندة آدم نیست