یک سرم با هزار و یک سودا از دل من خدا خبر دارد دوستت داشتم ولی گفتی دشمنت از تو بیشتر دارد موج دریای وحشیت بودم گرچه رفتم دوباره برگشتم از خودت رانده بودی اَم اما از پی راه چاره برگشتم خسته ام پس بگیر دستم را ماه افتاده توی فالم باش بی تو ماندن شکسته بال مرا بغلم کن شبیه بالم باش خسته ام پس بگیر دستم را ماه افتاده توی فالم باش بی تو ماندن شکسته بال مرا بغلم کن شبیه بالم باش آه لعنت به روزگاری که چاله و سنگ در مسیرش بود من به هر آدمی که دل بستم قبل من یک نفر اسیرش بود خسته ام پس بگیر دستم را ماه افتاده توی فالم باش بی تو ماندن شکسته بال مرا بغلم کن شبیه بالم باش خسته ام پس بگیر دستم را ماه افتاده توی فالم باش بی تو ماندن شکسته بال مرا بغلم کن شبیه بالم باش