چقدر ساده بهم ریختی روان مرا بریده غصه دل کندنت امان مرا قبول کن که مخاطب پسند خواهد شد به هر زبان بنویسند داستان مرا گذشتی از من و شب های خالی از غزلم گرفته حسرت دست های تو جهان مرا سریع پیر شدم آنچنان که آینه نیز شکسته در دل خود صورت جوان مرا به فکر معجزه ای تازه بودم و ناگاه خدا گرفت به دست تو امتحان مرا سریع پیر شدم آنچنان که آینه نیز شکسته در دل خود صورت جوان مرا به فکر معجزه ای تازه بودم و ناگاه خدا گرفت به دست تو امتحان مرا نه تو خلیل خدایی نه من چو اسماعیل بگیر خنجرو در دم بگیر جان مرا تو را به حرمت عشقت قسم بیا برگرد بیا و تلخ تر از این نکن دهان مرا چه روزگار غریبیست بعد رفتن تو بغل گرفته غمی کهنه آسمان مرا تو نیم دیگر من نیستی تمام منی تمام کن غم و اندوه سالیان مرا سریع پیر شدم آنچنان که آینه نیز شکسته در دل خود صورت جوان مرا به فکر معجزه ای تازه بودم و ناگاه خدا گرفت به دست تو امتحان مرا