زمان زمان بلوغ است و فصل ، فصل هرس دل شکسته ی خود را بریدم از همه کس اگر چه سخت و صبورم ولی بگو چه کنم میان مدعیان جوان و تازه نفس سکوت وحشی چشمان بی مروت تو کشانده پای جهان را به سمت سیب هوس دل و دماغ ندارم تو نیستی شب و روز رها نمی شوم از دست فکر های عبث سکوت وحشی چشمان بی مروت تو کشانده پای جهان را به سمت سیب هـوس دل و دماغ ندارم تو نیستی شب و روز رها نمی شوم از دست فکر های عبس جدایی من و تو اتفاق مشکوکیست شبیه مرگ صمد در غروب تلخ ارس بریدم از همه برگرد تا که زنده شوم و از تمام جهان سهم من تو باشی و بس سکوت وحشی چشمان بی مروت تو کشانده پای جهان را به سمت سیب هـوس دل و دماغ ندارم تو نیستی شب و روز رها نمی شوم از دست فکر های عبث سکوت وحشی چشمان بی مروت تو کشانده پای جهان را به سمت سیب هـوس دل و دماغ ندارم تو نیستی شب و روز رها نمی شوم از دست فکر های عبث