مجنون و پریشان توئم دستم گیر دستم گیر سرگشته و حیران توئم دستم گیر هر بی سر و پایی چو دست گیری دارد من بی سر و سامان توئم دستم گیر دستم گیر خدا دلم دستم گیر ♪ آن یار که عهد دوست داری بشکست میرفت و منش گرفته دامن در دست میگفت دگرباره به خوابم بینی پنداشت که بعد از او مرا خوابی هست