Kishore Kumar Hits

Ali Sorena - Istgahe Shahre Yakh lyrics

Artist: Ali Sorena

album: Gavazn


خیس سرد و ساکت
عرق مه تلخ و صامت
این شهر تار هر بار دیده
مرگ رو با چشم
مثل یه شاعر آوازه خوان
صدای گربه ها اومد بالای دار
تا بشکونه سکوت مرگبار
این رکود ترسناک رو
گاهی صدا قطاره وسوت
گاهی شکستن یخ های تو جوب
این دیوارا مکیده بودن هوای سقوط رو
انگار نبود راهی نو به موندن
یخ ها بنا ها رو پوشوندن
فقط یه کافه از دور پیدا بود
با جرقه ی تابلو های نیمه سوخته اش
در کمی باز شد
یه نگاه به چپ کرد یه نگاه به راست
چمدونشو آروم برداشت
کرد سرشو تو یقه های پالتوش
دیگه وقت نداره
حتی پوتینش رو از تو یخ درآره
میگه جاده واسه ی تو کلک نداره
آدم تنها به رفتن شک نداره
خودش موند و یه ساک
باس بزنه به چاک
بارون یخ می زد می افتاد
و ساکن می شد رو خاک
می گه بالا خره می رم تو این قطاره
وقتی مسته ردخور نداره
می رسه به ایستگا میشه خمار
باید برگرده چون الکل نداره
میره برمیگرده میره
میره برمیگرده میره
میره برمیگرده می پاشه
میره برمیگرده میره
میره برمیگرده میره
میره برمیگرده می پاشه
مثل بومرنگ
برگشت و خواست بره تو
یه زن رو به پنجره بود
یه زن با یه لباس خشک و خام
و یه پیرمرد ایستاده بود پشت بار
بازم رفتی
خمارم
به هر ترتیب اینجا چیزی
واسه مصرف نداری
رفته بودم بازدید سد
هرچی
واسه ی چی ساکت رو جمع کردی
تو که می دونستی سد تعطیله و
با خبر بودی از یخبندون
خمارم
کلی گشتم نیست
نرو منو نگاه کن
ببین دستام می لرزن
اگه نرسه بهم از خماری رفتم
قول می دم بمون باتون خامی کردم
اگه نرسه بهم از خماری رفتم
د دددددد کارتو همینه بازی کردن
اصلا واسه چی به تو باج می دم
انقد را می دم
به قد کافی گشتم نیست
زن رو به پنجره آنی برگشت
یه بومرنگ بود توی دستاش
پرت می کرد بر می گشت هر بار
جیغ می کشید گاهی از خشم
چاره چیه از خماری رفتم
این شد یه چیز ی باهام بیا پس
رفت طرف درب قفسه با مکث
دو تا قفسه رو رد کرد تا قفسه ی بعد رو
وا کرد که توش
یه گوزن رو جا کرده بود
اما سلاخی شده با رنگ خون
زن کل کشید پاتیل از رقص
یه گوشه خم شد آنی از غم
اون که شاده تو هم شادی حتما
پیشنهادم اینه میز رو بچینید
سوپ گوزن و شامی از من
یه شب سه تایی داریم بعد مدت ها
خوشحالیم حتما
مرد خمار اسیر درد با تهوع دید که گیر کرده
تو خفه شو راوی کی گیر کرده
این قصه بین منو پیرمرده
اینا نیست مناسب شام پیرمرد
پوسیده است
تازه تو که می دونی
من چقدر بیزارم از گوزن واسه ی شام پیرمرد
اه بمیر از خماری بدبخت
خیلی وقته رفته شادی از در
فقط خواستم یه شام سه تایی ازت
راستی یه لحظه گفتی راوی از خشم
همون که واسه بازی نوشت
یخبندون و بی آبی نوشت
واسه من در خماری
تو پیرمردم همین راوی نوشت
بیا بندازیمش توی سد یخ
که اگه بره واسه ی متن بعد
داره یه شعر لجن خام
که بده به خوردمون گوزن شام رو
یعنی عاملم من؟
آره حتما
نه نه کاملا صبر کن
یعنی ادامه ش میشه شام گوزن
نمی دونم احتماله همش
یه صف بلند از مردم شهر
پر از زخم بی لبخند
یه خط رو یخ پر ترکش رفتن فرار از سنگر
صورتهای یخ زده تازیانه خورده از جنگ
ایستگاه شهر یخ، ایستگاه شهر یخ
مردمی واسه ی کوچ، خطر می کردند
تو این راه های دور، سفر می کردند
مسافر این قطارای پوچ
روی ریل ها که بر میگردند
از کوله هاشون یخ
از جونشون زمستون
روییده بود و هر کی یه شهر توی یخبندونش
مرد خمار
به ساکش نگاه کرد و نشست
خیره شد به یه بچه که تیر میکشید دندونش

Поcмотреть все песни артиста

Other albums by the artist

Similar artists