شهر شهر فرنگه خوب تماشا کن از همه رنگه غصه داری فراموش کن قصه مارو گوش کن جدا از قبیله، لخت سرپا پشتش طوفانِ نوح، دانشی که رفت به فنا بازی مرحله یکه، قانون بقا سنگ و برگ و چوب و آتش و شکار واسه غذا رو به روش دید رود، آب مایه ی حیات گفت هرچی دارم می کارم تا یه چی درآد بذر تو مزرعه پخش، دورشو کشید حصر با دیوارای بلند، یه وقتی کسی نیاد دشمن داشت یکی مثل خودش زمینو می خورن دوتایی توی راه بهشت، اینا رو ولش مثل قارچ می شه ساختمون سبز دل کوه سوراخ، جاده ها توی دشت کوره های اتمی تولید میکنن همه برق لابه لای موجا آدم ها غرق مثل سرطانه، رشد میکنه می شه بزرگتر، اوضاعش که خیلی وخیم شد اسمش رو گذاشتن شهر و من توی همین شهر یه شهروندم