دی جی ۸ خاک پای شهرم من نه مَردمِش سرِطان شهر من، همیشه بوده رازدارِ مردمش که خاطرات تک تکشونو جای داده در خودِش خیابونا پر از خاطراتِ خوب و بد از هرکسی که دیگه مونده جای پاش توی شهر کوچه هاش میده بوی بچِگیمو هرکی اهل اینجاست میدونه قدرِ اینو مثل کف دستم، خیابونارو میشناسم توشون که پا میذارم، میان اونا به پیشوازم و هرجا راه میرم من آشِناس صحنه ها عمر میگذره، پَ خاطرات سهمِ ماس یاد اون روزا که دفن شدن رفتن و (من خیلی) من خیلی سختمه که ترک کنم شهرمو (نخیر) تو دفتر صد برگم میارم کاغذ کم اگه بخوام بگم که من چقد به شهرم وابسته م بدون که تا هستم نفس میکشه دار دستم اینجا شهر منه؛ من عاشقشم لامصّب زنده باد محله، زنده باد اهلِ شهر منم که راه میرم با چشِّ باز تو سطحِ شهر رو به راهه اوضاع خوبه حال دنیا ولی عادت داره روح ما به طُغیان زنده باد زندگی تو کوچه های گرگان با زوزه های گرگاش منم اون اسیری که اعتراف نکرده با سکوتش میگه زنده باد محله ما کجاییم تو کجایی داش؟ (ها؟) وقتی ما تا صب بیداریم ها گل میکاریم ما تو پارک (هو) ده نفر به بالا توی شهر قدم میذاشتیم و داشتم هوای پشتیمو واسه خودمون تیریپی داشتیمّ و (یو) ولی امروز در آغوشِ انکار (چی) خاطراتو کردیم فراموشش انگار همین که به در کارشون رفت در کل پ سرِطانو اینا یادشون رفت (به تخمم) نتونستن اونا درک کنن حرفمو (نه) پَ من خواستم که ترک کنم شهرمو چون دشمنن با دوستاشون شهرو اشتباه میگیرن با روستاشون بعضیا فشار سنگینه راه به راه رو دوشِ ما (هی) نه مردمش، بلکه خاکِ پایِ کوچه هاشَ م پَ شهر من، سلام با اینکه دورم من ولی مُدام تو فکرمی (گرگان؛ روستاشَم) زنده باد محله، زنده باد اهلِ شهر منم که راه میرم با چشِّ باز تو سطحِ شهر رو به راهه اوضاع خوبه حال دنیا ولی عادت داره روح ما به طُغیان زنده باد زندگی تو کوچه های گرگان با زوزه های گرگاش منم اون اسیری که اعتراف نکرده با سکوتش میگه زنده باد محلّه