ای صبا نکهتی از خاکِ درِ یار بیار ببر اندوهِ دل و مژده ی دلدار بیار نکته ای روح فزای از دهن دوست بگو نامه ای خوش خبر از عالم اسرار بیار تا معطر کنم از لطف نسیم تو مشام شمّه ای از نفحاتِ نفس یار بیار به وفای تو که خاک رهِ آن یار عزیز بی غباری که پدید آید از اغیار بیار گردی از رهگذر دوست به کوریِ رقیب بهرِ آسایش این دیده ی خونبار بیار دلِ دیوانه به زنجیر نمی آید باز حلقه ای از خمِ آن طرّه ی طرّار بیار شکر آن را که تو در عشرتی ای مرغ چمن به اسیرانِ قفس مژده ی گلزار بیار کامِ جان تلخ شد از صبر که کردم بی دوست خنده ای زان لبِ شیرینِ شکربار بیار ای صبا نکهتی از خاکِ در یار بیار...