من فکر میکنم هرگز نبوده قلب من این گونه گرم و سرخ احساس میکنم در بدترین دقایق این شام مرگزای چندین هزار چشمهی خورشید در دلم میجوشد از یقین احساس میکنم در هر کنار و گوشهی این شورهزار یاس چندین هزار جنگل شاداب ناگهان میروید از زمین آه ای یقین گمشده ای ماهی گریز در برکههای آیینه لغزیده تو به تو من آبگینه صافیام اینک به سر عشق از برکههای آیینه راهی به من بجو من فکر میکنم هرگز نبوده دست من اینسان بزرگ و شاد احساس میکنم در هر رگم به هر تپش قلب من کنون بیدارباش قافلهای میزند جرس