بگو ای دل باد بهاری را گذری کن از کویش راز ایام بیقراری را ببر از ما به سویش بگو ای دل باد بهاری را گذری کن از کویش راز ایام بیقراری را ببر از ما به سویش جان برافروخت خانمان سوز دیده ام را گریه آموخت رو نهان کرد دل نشان کرد تیر هجرش قصد جان کرد بی تو پریوش سینه در آتش خیره در آب است ای گل زیبا رسم تو با ما ناز و عذاب است نو بهار از ای یار دیرینم پر ز می کن ساغر را کور از آن چشمانت کجا بیند نو بهار دیگر را جان برافروخت خانمان سوز دیده ام را گریه آموخت رو نهان کرد دل نشان کرد تیر هجرش قصد جان کرد شد ز کنارم از چه نگارم فصل بهارم سرو روانم راحت جانم دل بیقرارم که بودی چون جان در آغوشم گر چه پیمان بشکستی هی ز خاطر شوی فراموشم که امید دل هستی