روز و شب با شور و طرب، چون مرغ عاشقی دل بیدار من پر کشد هر سو بی قرار، شاید بنگرد رخ دلدار من سبک چو باد سحر، رود به هر سو گذر رود به هر آشیان، کشد به هر گوشه پر کشاند این دل مرا، به سوی آن دل ربا به دام او روم من بی پروا تو هم به شوق و هوس، چون مرغ از قفس به سوی ما پر بزن بُتا مشو تو ای فتنه گر، از ما بی خبر چرا ز ما غافلی، چرا؟ جلوه ی روی تو، حلقه ی موی تو مرغ دل را در دل شب، به آشیان کشد در کوی تو تو هم به شوق و هوس، چون مرغ از قفس به سوی ما پر بزن بُتا مشو تو ای فتنه گر، از ما بی خبر چرا ز ما غافلی، چرا؟ جلوه ی روی تو، حلقه ی موی تو مرغ دل را در دل شب، به آشیان کشد در کوی تو