دست از طلب ندارم تا کام من برآید یا تن رسد به جانان یا جان ز تن برآید بگشای تربتم را بعد از وفات و بنگر کز آتش درونم دود از کفن برآید دست از طلب ندارم تا کام من برآید یا تن رسد به جانان یا جان ز تن برآید دست از طلب ندارم تا کام من برآید یا تن رسد به جانان یا جان ز تن برآید بنمای رخ که خلقی واله شوند و حیران بگشای لب که فریاد از مرد و زن برآید جان بر لب است و حسرت در دل که از لبانش نگرفته هیچ کامی جان از بدن برآید بگشای تربتم را بعد از وفات و بنگر کز آتش درونم دود از کفن برآید دست از طلب ندارم تا کام من برآید یا تن رسد به جانان یا جان ز تن برآید دست از طلب ندارم تا کام من برآید یا تن رسد به جانان یا جان ز تن برآید یا جان ز تن برآید از حسرت دهانش آمد به تنگ جانم خود کام تنگدستان کی زان دهن برآید گویند ذکر خیرش در خیل عشقبازان هر جا که نام حافظ در انجمن برآید ♪ دست از طلب ندارم تا کام من برآید یا تن رسد به جانان یا جان ز تن برآید دست از طلب ندارم تا کام من برآید یا تن رسد به جانان یا جان ز تن برآید