تو نیکی می کن و در دجله انداز که ایزد در بیابانت دهد باز که پیش از ما چو تو بسیار بودند که نیک اندیش و بدکردار بودند بدی کردند و نیکی با تن خویش تو نیکوکار باش و بد میندیش منه بر روشنایی دل به یک بار چراغ از بهر تاریکی نگه دار بدی کردند و نیکی با تن خویش تو نیکوکار باش و بد میندیش تو نیکویی کن و در دجله انداز که ایزد در بیابانت دهد باز ♪ شنیدم قصه های دلفروزت مبارک باد سال و ماه روزت ندانستند قدر فضل و رایت وگرنه سر نهادندی به پایت تو نیکویی کن و در دجله انداز که ایزد در بیابانت دهد باز که پیش از ما چو تو بسیار بودند که نیک اندیش و بدکردار بودند بدی کردند و نیکی با تن خویش تو نیکوکار باش و بد میندیش تو نیکویی کن و در دجله انداز که ایزد در بیابانت دهد باز ♪ بدی کردند و نیکی با تن خویش تو نیکوکار باش و بد میندیش تو نیکویی کن و در دجله انداز که ایزد در بیابانت دهد باز بدی کردند و نیکی با تن خویش تو نیکوکار باش و بد میندیش تو نیکویی کن و در دجله انداز که ایزد در بیابانت دهد باز