می گذشت از نظرم چشم سیاه عجبی او نگاه عجبی کرد و من آه عجبی لشکر غمزهٔ او ملک دلم کرد خراب پادشاه عجبی بود و سپاه عجبی دیدم نگار خود را می گشت گرد خانه برداشته ربابی، می زد یکی ترانه دیدم نگار خود را می گشت گرد خانه برداشته ربابی، می زد یکی ترانه با زخمهٔ چو آتش، می زد ترانه ای خوش مست و خراب و دلکش از بادهٔ شبانه با زخمهٔ چو آتش، می زد ترانه ای خوش مست و خراب و دلکش از بادهٔ شبانه دیدم نگار خود را می گشت گرد خانه برداشته ربابی، می زد یکی ترانه دیدم نگار خود را می گشت گرد خانه برداشته ربابی، می زد یکی ترانه در پردهٔ عراقی می زد به نام ساقی مقصود باده بودش، ساقی بُدش بهانه ساقی ماهرویی، در دست او صبوحی از گوشه ای درآمد، بنهاد در میانه (دیدم نگار خود را می گشت گرد خانه) (برداشته ربابی، می زد یکی ترانه)