آنچنان کز نیست در هست آمدی هین بگو، چون آمدی؟ مست آمدی؟ راههای آمدن یادت نماند لیک رمزی بر تو بر خواهیم خواند هوش را بگذار وانگه هوش دار گوش را بربند وانگه هوش دار نی نگویم زانک خامی تو هنوز در بهاری تو ندیدستی تموز این جهان همچون درختست ای کرام ما بر و چون میوه های نیم خام سخت گیرد خام ها مر شاخ را زان که در خامی نشاید کاخ را چون بپخت و گشت شیرین لب گزان سست گیرد شاخ ها را بعد از آن چیز دیگر ماند اما گفتنش با تو روح القدس گوید بی منش آفتاب، آفتاب، آفتاب این چه می بینم اگر هستم به خواب