نمی تونیم که بجنبیم دست و پامون گیره انگار نه تکونی، نه هوایی لحظه و هر لحظه تکرار فکرمون مچاله مونده تنمون پیچیده تو هم دیدمون بی افق و تار نفسا می میره کم کم دلم از اینجا گرفته از سکوت، از نپریدن روز و شب تو کنج پیله نه عبور و نه رسیدن دلم از اینجا گرفته یه جهان تازگی می خواد تب و تاب و ماجرایی واسه ی زندگی میخواد پیله رو باید درید و دلو زد به موج و دریا شوق پروانگی آموخت واسه لمس روح فردا باید از اینجا رها شد یه نفس شد عشق ، آواز از نشستن ها گذشت و پر کشید تا اوج پرواز!!! ای قوم به حج رفته کجایید کجایید ، معشوق همینجاست بیایید بیایید یک دسته ی گل کو اگر در آن باغ بدیدید ، یک گوهر جان کو اگر از بحر خدایید نمی تونیم که بجنبیم دست و پامون گیره انگار نه تکونی، نه هوایی لحظه و هر لحظه تکرار فکرمون مچاله مونده تنمون پیچیده تو هم دیدمون بی افق و تار نفسا می میره کم کم دلم از اینجا گرفته از سکوت، از نپریدن روز و شب تو کنج پیله نه عبور و نه رسیدن دلم از اینجا گرفته یه جهان تازگی می خواد تب و تاب و ماجرایی واسه ی زندگی میخواد پیله رو باید درید و دلو زد به موج و دریا شوق پروانگی آموخت واسه لمس روح فردا باید از اینجا رها شد یه نفس شد عشق ، آواز از نشستن ها گذشت و پر کشید تا اوج پرواز!!!