ای خوب ای هم خانه آواره ام درد تو را در تاروپودم در رشته رشته فکرهایم در حرفهای بچه ها در چشم ها در دست هاشان وقتی که پول قلک خود را برای شادی تو می شمارند حس می کنم درد تو را وقتی که با زور و ستم ناچار گشتی ترک گویی شهر و زمین و خانه ات را وقتی که با تک تک درخت کوچه ها وقتی که با بوی خوش و سرشار شهر خرمت وقتی که با هر نخل غمگین یا خانه خانه یا کوی کوی شهر خوبت به درود می گفتی نجیب درد تو را در قطره قطره اشک و خون ریخته درد حس می کنم باور بکن باور بکن فردا دوباره فردای زود در کوی کوی طیب آشنایان نجیب قدم خواهند بنهاد آهاهاهاهاهاهاهاهاها... ای خوب ای هم خانه آواره ام