من که هرآنچه داشتم اول ره گذاشتم حال برای چون تویی اگر که لایقم بگو ♪ تا گل غربت نرویاند بهار از خاک جانم با خزانت نیز خواهم ساخت خاک بی خزانم گرچه خشتی از تو را حتی به رؤیا هم ندارم زیر سقف آشنایی ها میخواهم بمانم ♪ بی گمان زیباست آزادی ولی من چون قناری دوست دارم در قفس باشم که زیباتر بخوانم در همین ویرانه خواهم ماند و از خاک سیاهش شعرهایم را به آبیهای دنیا میرسانم ♪ گر تو مجذوب کجاآباد دنیایی من اما جذبه ای دارم که دنیا را به اینجا میکشانم ♪ نیستی شاعر نیستی شاعر که تا معنای حافظ را بدانی ورنه بیهوده نمیخواندی به سوی عاقلانم عقل یا احساس، حق با چیست؟ پیش از رفتن ای خوب کاش میشد این حقیقت را بدانی یا بدانم