هر شب دارم، بر دستم فانوسی رو به سوی دريا شايد آيد، با موجی رقصنده زورقی فريبا ♪ اشکم دارد، در نور فانوسم جلوه ای ز رويا همچون اشکم، می شويد ساحل را موج ناشکيبا ♪ شب می گذرد، با جلوه نور، اما نگهم بر پهنه دور می جويد نقشی را ز آرزوی ديرين می ماند با من اين انتظار شيرين ♪ چشم من به ره دريا، زورقی نبود پيدا، پرتويی ندمد آنجا می ميرد شعله ام در ميان فانوس سرگردان می ماند ديده من افسوس ♪ شب می گذرد، با جلوه نور، اما نگهم بر پهنه دور می جويد نقشی را ز آرزوی ديرين می ماند با من اين انتظار شيرين ♪ چشم من به ره دريا، زورقی نبود پيدا، پرتويی ندمد آنجا می ميرد شعله ام در ميان فانوس سرگردان می ماند ديده من افسوس