دوباره در سرم فکر سفر دارم هوای سرزمین های دگر دارم من از بیهوده موندن خسته ام خسته هوای رفتن و رفتن به سر دارم همیشه یکجا موندن خستگی داره همش یک قصه خوندن خستگی داره همش یک آرزو رو اینور و اونور به دنبالت کشوندن خستگی داره دیگه از شور هر گریه نمی گریم دیگه با شوق هر خنده نمی خندم می رم همراه کلی های آواره به اینجا و به اونجا دل نمی بندم من از موندن دیگه هیچی نمی دونم من آواز قدیمی رو نمی خونم درسته که دل من پیش تو بنده ولی پیش تو ام حتا نمی مونم تو ای رخت سفر بر تن بخون با من بخون با من بخون از فصل دل کندن بخون از جاده و رفتن