در این شبهای دلتنگی که غم با من هم آغوشه به جز اندوه و تنهایی کسی با من نمی جوشه کسی حالم نمی پرسه کسی دردم نمی دونه نه هم درد و هم آوایی با من یک دل نمی خونه کسی حالم نمی پرسه کسی دردم نمی دونه نه هم درد و هم آوایی با من یک دل نمی خونه از این سرگشتگی بیزارم و بیزار ولی راه فراری نیست از این دیوار از این سرگشتگی بیزارم و بیزار ولی راه فراری نیست از این دیوار برای این لب تشنه دریغا قطره آبی کو؟ برای خسته چشم من دریغا جای خوابی کو؟ در این سرداب ظلمت نور راهی کو؟ در این اندوه غربت سرپناهی کو؟ کسی حالم نمی پرسه کسی دردم نمی دونه نه هم درد و هم آوایی با من یک دل نمی خونه کسی حالم نمی پرسه کسی دردم نمی دونه نه هم درد و هم آوایی با من یک دل نمی خونه از این سرگشتگی بیزارم و بیزار ولی راه فراری نیست از این دیوار از این سرگشتگی بیزارم و بیزار ولی راه فراری نیست از این دیوار شبا پر درد و من از غصه ها دلسرد کجا پیدا کنم دلسوخته ای هم درد اسیر صد خیال قهر و اندوهم سراپا دردم و سنگینتر از کوهم کسی حالم نمی پرسه کسی دردم نمی دونه نه هم درد و هم آوایی با من یک دل نمی خونه کسی حالم نمی پرسه کسی دردم نمی دونه نه هم درد و هم آوایی با من یک دل نمی خونه از این سرگشتگی بیزارم و بیزار ولی راه فراری نیست از این دیوار از این سرگشتگی بیزارم و بیزار ولی راه فراری نیست از این دیوار