با توام راه شناس شب مه آلودم او که میرفت سفر گم بشود من بودم وای بر او که قمارش طلبد جانش را بشنود ساده خریدند رفیقانش را وای بر آتش حقی که به دارش بکشند آشنایان سنگ در کف انتظارش بکشند با توام وارث تنهایی و آوارگی م شاهدت میگیرم بر همه ی زندگیم وای بر اوج عقابی که به یک سنگ گسیخت لاک پشتی که از این جنگل سوزان نگریخت وای بر او که شود قاتل بیچاره ی خود بشنود وصله ی تهمت ز جگرپاره ی خود با توام راوی گنجشک دلِ کوچک من ماه تسخیر شده خفته برِ پیچک من وای بر ما که در این دور تسلسل دردیم بت چو بشکست دور تبری میگردیم شکوه از زخم تبر شیوه ی اجدادی ماست غم آزادگی ما همه ی شادی ماست با توام درنای خندیده به فرصت های کوچ بی هراس خیره سر رسته ز خواهش های پوچ وای بر اوج عقابی به به یک سنگ گسیخت لاک پشتی که از این جنگل سوزان نگریخت وای بر او که شود قاتل بیچاره ی خود بشنود وصله ی تهمت ز جگرپاره ی خود