تا شدم بی خبر از خویش خبرها دارم بی خبر شو که خبر هاست در این بی خبری تا زدم لاف هنر خواجه به هیچم نخرید بی هنر شو که هنرهاست در این بی هنری تا شدم بی اثر از ناله، اثرها دیدم بی اثر شو که اثرهاست در این بی اثری سرو آن دم آزاد گشت که ثمر هیچ نداد بی ثمر شو که ثمرهاست در این بی ثمری بی ثمری، بی ثمری، بی ثمری که خبرهاست در این بی خبری بی خبری، بی خبری، بی خبری که هنرهاست در این بی هنری بی هنری، بی هنری، بی هنری که اثرهاست در این بی اثری که اثرهاست در این بی اثری تا سَر خود نسپردیم به خاک در دوست خاطر آسوده نگشتیم از این در به دری بیستون تابِ دَم تیشه ی فرهاد نداشت عشق را بین که از آن کوه گران شد کمری چون همه وضع جهان گذران در گذر است مگذر از عالم شیدایی و شوریده سری چون همه وضع جهان گذران در گذر است مگذر از عالم شیدایی و شوریده سری سرو آن دم آزاد گشت که ثمر هیچ نداد بی ثمر شو که ثمرهاست در این بی ثمری بی ثمری، بی ثمری، بی ثمری بی ثمری، بی ثمری، بی ثمری که خبرهاست در این بی خبری بی خبری، بی خبری، بی خبری بی خبری، بی خبری، بی خبری که هنرهاست در این بی هنری بی هنری، بی هنری، بی هنری بی هنری، بی هنری، بی هنری که اثرهاست در این بی اثری بی اثری، بی اثری، بی اثری بی اثری، بی اثری، بی اثری که ثمرهاست در این بی ثمری بی ثمری، بی ثمری، بی ثمری بی ثمری، بی ثمری، بی ثمری بی اثرشو، بی اثرشو ، بی اثرشو بی هنر شو، بی هنر شو، بی هنر شو بی ثمر شو، بی ثمر شو، بی ثمر شو بی اثر شو، بی اثر شو، بی اثر شو بی هنر شو، بی هنر شو، بی هنر شو بی خبر شو، بی خبر شو، بی خبر شو تا شدم بی اثر از ناله، اثرها دیدم بی اثر شو که اثرهاست در این بی اثری سرو آن دم آزاد گشت که ثمر هیچ نداد بی ثمر شو که ثمرهاست در این بی ثمری