چه گویم چه دیدى چه دردى كشیدى ز اهل زمانت ز اهل زمانت ز اهل زمانت ز اهل زمانت چه خطّ و نشان ها چه زخم زبان ها تو و شهر رنگ و دل مهربانت تو را اين جماعت كجا می شناسد دل تنگ غربت تو را می شناسد امان از غمانت ز اهل زمانت كدامین غمت را به آیینه گویم چگونه بگویم چگونه نگویم میا سوی کوفه که اینجا وفا نیست خداشان طلا هست کسی با خدا نیست خوشا دل نبستن به كنجى نشستن مگر زخم غربت بگیرد نشانت امان از غمانت امان از غمانت ز اهل زمانت چه گویم چه دیدى چه دردی کشیدی ز اهل زمانت ز اهل زمانت... بمان كنج خانه غریب زمانه در این جا ز مردى نبینى نشانه از این قوم صد دل كه جهل اند و انكار دورو مثل درهم پى دین و دینار مرا گریه آید ز سوز نهانت كه جز غم نماند از این همرهانت... این جا ميا كه مردم مهمان نوازشان طفل تو را به لحظه ی دیدار می زنند...