تو میروی و دیدهٔ من مانده به راهت ای ماه سفر کرده خدا پشت و پناهت ای روشنی دیده سفر کردی و دارم از اشک روان آینه ای بر سر راهت ♪ آن شبنم افتاده به خاکم که ندارم بال و پر پرواز به خورشید نگاهت آیینهٔ بخت سیه من شد و دیدم آیندهٔ خود در نگه چشم سیاهت چشم سیاهت تو را جویم تو را خواهم من از تو دوری نتوانم تو را جویم تو را خواهم بیا بنشین بر دامانم ♪ آن شبنم افتاده به خاکم که ندارم بال و پر پرواز به خورشید نگاهت تو را جویم تو را خواهم من از تو دوری نتوانم تو را جویم تو را خواهم بیا بنشین بر دامانم