بوسه زند به رخ تو نگاهم دام گنه فکند به راهممن چه کنم چه بود گناهم بر نگهت نگهم گذرد سوی تو مرغ دلم بپرد موج فتنه باری که برخیزد از نگاهم خبر از طوفان دارد شاد از این نگاهم که افسانه های غم را به دلم پنهان دارد من حیران در آن چشم سیاهم سرگردان در آن موج نگاهم بی خبر از سفر تو منم همره بی خبر تو منم موجی از نگاهی تو را برده همچو کاهی به دل طوفان ای دل دارم آشیانی در آتش بگو تو داری به کجا سامان ای دل من حیران در آن چشم سیاهم سرگردان در آن موج نگاهم