دو دستم را به صورت میفشردم،می خواستم اشکهایم را نبینی تو میرفتی و من تنهای تنها ، نه همدردی نه یار و هم نشینی نگاهم کن نگاهم کن ، حالا دیگر نگاهم کن من اکنون با غروری جاودانه به دنیای تو میخندم از این پس ره هر گونه عشق و آشنایی به روی سینه میبندم ازاین پس نگاهم کن نگاهم کن ، حالا دیگر نگاهم کن نمیبینی دگر در دیدگانم برای رفتنت اشکی بجوشد نمی خواهم غرورت پا بگیرد که باز از اشک من جامی بنوشد... دو دستم را به صورت میفشردم،می خواستم اشکهایم را نبینی تو میرفتی و من تنهای تنها ، نه همدردی نه یار و هم نشینی نگاهم کن نگاهم کن ، حالا دیگر نگاهم کن من اکنون با غروری جاودانه به دنیای تو میخندم از این پس ره هر گونه عشق و آشنایی به روی سینه میبندم ازاین پس نگاهم کن نگاهم کن ، حالا دیگر نگاهم کن نمیبینی دگر در دیدگانم برای رفتنت اشکی بجوشد نمی خواهم غرورت پا بگیرد که باز از اشک من جامی بنوشد...