ای که ز سودای عشق بی سر و پا مانده ای بر سر این راه دور خفته چرا مانده ای؟ ای دل غافل بدان که دوست منتظر توست آه که آگه نه ای جملهٔ مردان راه راه گرفتند پیش زان همه چون کس نماند پس تو که را مانده ای ای دل غافل بدان که دوست منتظر توست کز که جدا مانده ای؟ خفتهٔ غفلت شدی نشناسی که تو از پی هستی خویش در چه بلا مانده ای ای دل غافل بدان که دوست منتظر توست آه که آگه نه ای هیچ وفا نبودت گر بودت صبر ازو جان و دل ایثار کن کز که جدا مانده ای؟