در آسمان عشق من نوری نمی تابد چرا؟ یک شب ز رنج زندگی چشمم نمی خوابد چرا؟
من تک درخت صحرای دردم بی برگ و بار افتاده ام در چشم تنگ دنیا دریغا بی اعتبار افتاده ام ♪ در سایه من هرگز نخفته یک رهگذار خسته ای چون قطره اشکی گویی ز چشم این روزگار افتاده ام ♪ شمعی که بی پروانه شد باید که خود تنها بسوزد مجنون دشت بی کسی باید که بی لیلا بسوزد دل را اگر عشقی رسد باید که با مهرت بسازد ♪ خرمن چو در آتش فتد باید که بی پروا بسوزد آن شمع بی پروا منم من, مجنون بی لیلامنم من طوفان عشقی سرکشم با خرمن آتش گرفته در گوشه صحرا منم من دودی ندارد آتشم