چه آرزوها که داشتم من و دیگر ندارم چِها می بینم و باور ندارم چِها چِها چِها که می بینم و باور ندارم حذر نجویم، از هر چه مرا برسر آید گو در آید، در آید که بگذر ندارد و من هم که بگذر ندارم اگرچه باور ندارم که یاور ندارم چه آرزوها که داشتم من و دیگر ندارم سپیده سر زد و من خوابم نبرده باز نه خوابم، که سِیر ستاره و مهتابم نبرده باز چه آرزوها که داشتیم و دگر نداریم خبر نداریم خوشا کزین بستر دیگرسر بر نداریم در این غم ، چون شمع ماتم عجب که از گریه خوابم نبرده باز چِها چِها چِها که می بینم و باور ندارم چه آرزوها که داشتم من و دیگر ندارم چِها چِها چِها که می بینم و باور ندارم چه آرزوها که داشتم من و دیگر ندارم چِها چِها چِها که می بینم و باور ندارم چه آرزوها که داشتم من و دیگر ندارم چِها چِها چِها که می بینم و باور ندارم