دل اگر دیر زمانی ست جدا مانده از این روح بلند ریسمان است که از دست کوته بوده جان اگر خالی از این عشق از این پرباری ست کاسه ی مهر تو از کنج لبم کم بوده ♪ بهتر آن نیست که برداری از آن دور قدم دست بندازی و از دل گره ای بگشایی؟ بهتر آن نیست در این بی مهری تو بجنگی، تو بمیری، تو کرم بگذاری؟ آ-آ-آ-آ-آ-آ-آ-آ-آ، اِ-اِ-اِ-اِ ♪ وقت بگذشت و در این شهر بلند همچنان مانده به امید تو، دلباخته، افسرده، پریشان، دربند بهترین داده ی این زندگی کوته را به تو بستم انگار به تو بستم انگار که خودم بگزینم که خودم بردارم که خودم بگذارم ♪ آ-آ-آ-آ-آ-آ-آ-آ-آ آ-آ-آ-آ-آ-آ-آ-آ-آ در جان، در آخ، در جانم، در وای، عزیز من، خدایا ♪ و نپرسیدم از این خویش از این وجدان در آخر روز من چه کردم که شعف انگیزم در دل تو؟ من چه کردم امروز؟ من چه کردم امروز؟ من چه کردم امروز؟ آ، من چه کردم امروز؟ آ-آ-آ-آ-آ-آ-آ-آ-آ دل، جان، دل آ-آ-آ-آ، داغ دار، دل